تک بیت دهم
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که دوست خود روش بنده پروری دارد
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که دوست خود روش بنده پروری دارد
چون بُلبلم در باغ دل، ننگ است اگر جغدی کنم
چون گلبنم در گلشنش، حیف است اگر خاری کنم
مولانا جلال الدین رومی
سلام به همه ی دوستان عزیزم،
چند وقت بود می خواستم این شعر رو واستون بنویسم، ولی انگار نمیشد، الآن که فهمیدم امروز (22 اسفند) روز شهید نامگذاری شده، تصمیم گرفتم این کار رو انجام بدم، به افتخار ایران و ایرانی، به افتخار همه ی کسانی که به خاطر مام وطن از خیر جان خودشونم گذشتن. شعری دوست داشتنی و قابل تأمل:
که ایران چو باغیست خرم بهار
شکفته همیشه گل کامکار
اگر بفکنی خیره دیوار باغ
چه باغ و چه دشت و چه دریا، چه راغ
نِگر تا تو دیوار او نفکنی
دل و پشت ایرانیان نشکنی
کزان پس بود غارت و تاختن
خروش سواران و کین آختن
زن و کودک و بوم ایرانیان
به اندیشه بد مَنه در میان
همه سر به سر، دست نیکی بَرید
جهانِ جهان را به بد مسپُرید
نخوانند بر ما کسی آفرین
چو ویران بود بوم ایران زمین
دریغ است ایران که ویران شود
کُنام پلنگان و شیران شود
به کام تو گردد سپهر بلند
دلت شاد بادا تنت بی گزند
چنین روز روزت فزون باد بخت
بداندیشگان را نگون باد بخت
بیا تا همه دست نیکی بریم
جهانِ جهان را به بد مسپریم
وزین پس بر آن کس کنید آفرین
که از داد آباد دارد زمین
بسازید و از داد باشید شاد
تن آسان و از کین مَگیرید یاد
کسی باشد از بخت پیروز و شاد
که باشد همیشه دلش پُر ز داد
بترس از خـدای و مـیازار کـس
ره رستگاری همین است و بس
"حکیم ابوالقاسم فردوسی"
دشـنام خـلق را ندهم جز دعــا جواب
اَبرم که تلخ گیرم و شیرین دهم جواب
طالب آملی
دشت ها آلوده ست
در لجنزار گل لاله نخواهد رویید
در هوای عفن، آواز پرستو به چه کار آید؟
فکر نان باید کرد
و هوایی که در آن
نفسی تازه کنیم
گل گندم خوب است
گل خوبی زیباست
ای دریغا که همه مزرعه ی دلها را
علف هرزه ی کین پوشاندست
هیچکس فکر نکرد
که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست
و همه مردم شهر
بانگ برداشته اند
که چرا سیمان نیست
و کسی فکر نکرد
که چرا ایمان نیست
و زمانی شده است
که به غیر از انسان
هیچ چیز ارزان نیست.
حمید مصدق
مرا آن دلبر پنهان، همی گوید به پنهانی به من ده جان، به من ده جان، چه باشد این گران جانی
یکی لحظه قلندر شو، قلندر را مسخّر شو سمندر شو، سمندر شو، در آتش رو به آسانی
در آتش رو، در آتش رو، در آتشدان ما خوش رو که آتش با خلیل ما، کند رسم گلستانی
نمی دانی که خار ما بود شاهنشه گل ها نمی دانی که کفر ما بود جان مسلمانی
سراندازان، سراندازان، سراندازی، سراندازی مسلمانان، مسلمانان، مسلمانی، مسلمانی
کنون دوران جان آمد که دریا را درآشامد زهی دوران، زهی حلقه، زهی دوران سلطانی
دنیا خوش است و
مال عزیز است و
تن شریف؛
لیــکن، رفـیق
بـر هـمه چـیـزی مـقدّم است!
"سعدی شیرازی"
فـاش میگویم و از گفته خـود دلـشادم بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
طایر گلشن قـدسم چه دهـم شرح فراق که در این دامگه حادثه چون افتادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بـود آدم آورد در ایـن دیـر خـراب آبـادم
سایه طوبی و دلجویی حـور و لب حـوض به هوای سـر کوی تو برفت از یادم
نیست بر لوح دلم جز الـف قـامـت یــار چـه کنم حرف دگـر یاد نداد استادم
کـوکب بخت مـرا هیچ مـنجم نـشناخت یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم
تا شدم حـلقه به گوش در مـیخانه عشق هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم
پاک کن چهره حـافظ به سر زلف ز اشک ور نه این سـیل دمـادم ببرد بـنیادم
"خواجه حافظ شیرازی"
گوشم شنید نغمه ی ایمان و مست شد
کو قِسم چشم؟ صورت ایمانم آرزوست
مولانا جلال الدین رومی