حــمــیــد نریــمــانـی

حــمــیــد نریــمــانـی

هفته ی دفاع مقدس

پنجشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۲، ۱۲:۱۴ ق.ظ


اولین بچه ی خانواده بود. 16 سالش بود، نوجون بود!

حال و هوای عجیبی پیدا کرده بود، شاید شور و شوقی که بین مردم بود و سخنرانی های زیادی که همه رو به حفاظت از مملکت تشویق می کرد باعثش بود، شایدم یه چیز دیگه...

یه روز صبح که رفتن برای صبحونه بیدارش کنن دیدن پنجره ی اتاقش بازه و خودش نیست، رفتن دنبالش تا فهمیدن رفته بابلسر تا همراه بقیه رزمنده ها اعزام بشه به منطقه. با گریه و التماس دل پدرش رو به دست آورد و راهی شد...

بعد چند وقتی برگشت

16 سالش بود، ولی دیگه نوجون نبود!


دوباره رفت،

اعزام شد به چیلات، عملیات والفجر 6 بود.

رفت...

هنوز درست معلوم نیست چه جوری پرواز کرد، هر کی یه چیزی میگه...

انقدر به آسمون علاقه داشت که تا ده سال رو زمین اثری ازش پیدا نکردن

بعد ده سال اما یه پلاک و چنتا استخون فرستاد واسه آرامش خانوادش...

16 سالش بود، اما پیر بود!

تو یه قسمتی از وصیت نامش اومده:

«آخرین وصیت من به شما این است که هیچ راهی به جز راه الله، ایمان، جهاد، شهادت و خداگونه شدن نپذیرید، حتی اگر تحمیلی باشد.»

شهید حمیدرضا نریمانی

هفته ی دفاع مقدس گرامی باد


۹۲/۰۷/۰۴
حمید نریمانی

حمید نریمانی

Hamid narimani

نظرات  (۳)

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند  روبه صفتان زشت خو را نکشند
گر عاشق صادقی زکشتن مگریز  مردار بود هر انکه او را نکشند
پاسخ:

عشق از اول چرا خونی بود/ تا گریزد آنکه بیرونی بود

یا

او بعکس شمع های آتشی است/ می نماید آتش و جمله خوشی است

۰۷ مهر ۹۲ ، ۲۲:۲۲ سید یاسر حسینی

به امید ادامه راه شهید نریمانی

عکسهای زیبا و پر معنایی برایمان گذاشتی

نریمانی مچکریم

پاسخ:
توکل بر خدا سید بزرگوار
فدای محبت شما
التماس دعا
۲۷ اسفند ۹۲ ، ۱۵:۰۳ علمـــــــــــدار

خودمونیمااگه نبودن ما میخواستیم چیکار کنیم....؟واقعاتااخر عمرم مدیونشونم...

شادی روحش صلوات

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی